نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

شیطونی های نازنین زهرا

سفر نوروزی 2

سلام نازنین زهرا خانم تا یادم نرفته ادامه خاطرات سفر رو برات بنویسم خوب  شما دو تا رو خوابوندم عقب ماشین چه با مزه هم بودید    خوشحال و خندان رفتیم  به سمت شیراز و چه رفتنی هیچ جایی برای موندن گیرمون نیومد بارون میبارید شما دو تا گریه میکردید و خسته بودید بابایی هم از این جا به اونجا دنبال جافرهنگیان که  بی برننامه ترین جا بود و شلوغ ترین بماند مسافرخونه و هتل و هیچ جا نبود که جا داشته باشه همه جا هم نوشته بود نصب چادر ممنوع هرچند فرداش چندتایی چادر دیدیم زدن اما ما فکر کردیم نباید زد شما هم از خستگی و گرسنگی گریه میکردی بابایی بردت کباب بخرید که فروشنده آدرس یه کمپی رو بهش داد و  خلاصه رفتیم ...
21 فروردين 1392

آغاز سال 92 و سفر نوروزی 1

سلام دختر گلم عیدت مبارک امسال ما از 29 فروردین رفتیم سفر یادش بخیر پقدر خوش گذشت بهمون مخصوصا به شما گل مامان روز 29 سه شنبه بود صبح ساعت 7 خودت ما رو بیدار کردی (از یک هفته قبل ساک سفر رو برامون بسته بودی و میگفتی بریم موسافرت !) خلاصه بیدار شدیم و وسایل و آماده کردیم و رفتیم مقصد اول اصفهان بود ما هر وقت از این طرف بریم مسافرت سلفچگان برای صبحانه میایستیم صبحانه خودریم و بعد رفتیم سد 15 خرداد و بعد رسیدیم اصفهان و ناهار بریونی خوردیم و توی یک مدرسه به نام امام سجاد یک کلاس گرفتیم و شما از آکواریوم ماهیاش کلی خوشت میومد و بعد از ظهر بردمت تو حیاط و سالن راه میرفتی حالا یه خاطره جانبی برات بگم بخندیم من 4 سری ظرفها رو بردم...
16 فروردين 1392
1